ساب

ساخت وبلاگ
راستش یک کم برایم بیانش سخت است. اما فکر کنم با ذکر مثال بتوانم بیانش کنم: ۱. سنگ‌های سقف جلوآمدگی طبقه‌ی چهارم ساختمان‌مان ترگ خورده بودند. در معرض شکستن و افتادن بودند. اگر رها می‌شدند و در پیاده‌رو روی سر کسی می‌افتادند مطمئنا آن فرد زنده نمی‌ماند. دو سال پیش از توی سایت «دیوار» کسی را پیدا کرده بودیم که بیاید و سنگ‌های نما را پیچ‌کاری کند. چون آن‌ها هم شل شده بودند و در معرض افتادن بودند. برای سنگ‌های سقف پیچ‌کاری جواب نبود. نیروی جاذبه‌ی زمین نمی‌گذاشت که سنگ با پیچ محکم شود. طرف راه حل ابتکاری به خرج داده بود و با مقداری گچ و چند سنگ کوچک و سبک‌، سنگ‌های ترک‌خورده را به هم دوخته بود. از پایین نگاه می‌کردی مثل چسب زخم بود. ولی آن هم فایده نداشت. آقای دهقانی را همسایه‌ی سابق‌مان معرفی کرد. گفت کارش درست است و می‌داند چه کار کند. مشکل شما خیلی شایع است و تقریبا تمام خانه‌های تهران این مشکل را پیدا کرده‌اند. پرس‌وجو هم که کرده بودیم گفته بودند دو راه وجود دارد: یا داربست فلزی ببندید و یک نفر بیاید روی داربست کار را انجام بدهد. یا این‌که دو نفر بیاورید که با طناب آویزان شوند و کار را به سرانجام برسانند. اجاره‌ی داربست ماهانه است و اصلا به صرفه نبود که به خاطر ۲ ساعت کار یک ماه داربست ببندیم. آویزان شدن هم یک بار امتحان کرده بودیم. آقای دهقانی آتش‌نشان بود. در وقت‌های غیراداری و غیرکاری، محکم کردن سنگ نمای ساختمان و کارهای در ارتفاع را هم انجام می‌داد. پیشنهاد او این بود که توری فلزی بگیریم و او توری را زیر سقف محکم کند که که اگر هم سنگ شکست سقوط نکند. بابام پیشنهادش را بهبود داد. تعدادی بست فلزی درست کرد. یک رول چند متری حلب رنگی هم خرید تا بست‌ها زیر سقف پیچ شوند ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:17

جورج اکرلاف استاد اقتصاد مدرسه‌ی مک‌کورت دانشگاه جورج‌تاون است. معمولا در معرفی‌اش علاوه بر این‌که می‌گویند برنده‌ی نوبل سال ۲۰۰۱ شده بوده، به این هم اشاره می‌کنند که همسرش رییس سابق فدرال رزرو و وزیر خزانه‌داری آمریکا هم هست. من هم اشاره کردم! اکرلاف یک مقاله‌ی کلاسیک در مورد بازار خودروهای دست دوم دارد که وقتی می‌خواستم کیومیزو را بفروشم آن را با پوست و خون تجربه کردم. در مقاله‌اش می‌گوید که در بازار خودروهای دست دوم، به دلیل اطلاعات نامتقارن بین خریداران و فروشندگان، خودروهای کم‌کیفیت‌تر می‌توانند عملکرد بازار را مختل کنند و در نهایت خودروهای باکیفیت‌تر را به دلیل کاهش قیمت تعادلی از بازار خارج کنند. این‌جوری است که در مورد ماشین دست دوم، معمولا صاحب ماشین عیب و ایرادها و نقاط قوت ماشینش را می‌داند. آن‌هایی که ماشین‌شان مشکل دارد چیزی در مورد مشکلات نمی‌گویند و فقط قیمت را می‌آورند پایین که بفروشند. بعد از مدتی قیمت تعادل آن نوع از ماشین کلا خیلی پایین می‌آید. آن‌هایی که ماشین‌های‌شان سالم و تن‌درست است، بر این باورند که قیمت ماشین‌شان بالاتر است. اما کسی ماشین‌شان را به علت گرانی نمی‌خرد. پس ماشین‌شان را وارد بازار نمی‌کنند. بعد از مدتی ماشین‌های مریض کل بازار را قبضه می‌کنند و عملا هیچ ماشین سالمی در سمت عرضه باقی نمی‌ماند. آن‌هایی هم که ماشین‌شان سالم است آن قدر از آن استفاده می‌کنند تا وقتی که ماشین اوراق می‌شود و آن وقت وارد بازار فروش می‌کنند. این امر در خیلی از بازارهای دیگر هم اتفاق می‌افتد. همیشه یک عده بازارخراب‌کن هستند. اکرلاف ریشه‌ی این مسئله‌ را اطلاعات نامتقارن می‌داند و به خاطر اثبات علمی این پدیده نوبل را تصاحب کرد. تازگی‌ها یک کتاب از اکرلاف خواندم به ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:17

هیجان دارم. به میدان راه‌آهن که نزدیک می‌شویم ویرم می‌گیرد شعر «من بچه‌ی جوادیه‌ام» عمران صلاحی را زیر گوش شهروز زمزمه کنم. شعر را حفظ نیستم. هیچ وقت نمی‌توانم شعر حفظ کنم. از گوگل کمک می‌گیرم و شعر را از روی موبایلم می‌خوانم. بلند نمی‌خوام. خجالت می‌کشم راننده بشنود و بگوید این خل و چل چه دل خجسته‌ای دارد که با رسیدن به میدان راه‌آهن شعر می‌خواند…من بچه‌ی جوادیه‌ام/ من بچه‌ی منیریه/ مختاری/ گمرک/فرقی نمی‌کند/ این رودهای خسته به میدان راه‌آهن می‌ریزند /میدان راه‌اهن دریاچه‌ای بزرگ/ دریاچه‌ی لجن/ با آن جزیره‌اش/ و ساکن همیشگی آن جزیره‌اش!/ گفتم همیشگی؟/آب از چهار رود می‌ریزد/ رود جوادیه/ رود امیریه/ سی‌متری/ شوش/ و بادبان گشوده بر این رودها/ می‌رانم/ با قایقی نشسته به گل/ من بچه‌ی جوادیه‌ام/از روی پل که می‌گذری/ غم‌های سرزمین من آغاز می‌شود/ ای خط راه‌آهن/ ای مرز/ با پرده‌های دود/ چشم مرا بگیر/ مگذار آرزو در سینه‌ام دواند ریشه/ مگذار ای دود…خیلی وقت است سفر نرفته‌ام. این هم البته سفر نیست. این روزها بدون سفر طی می‌شوند. وقت ندارم. الکی سرم شلوغ است.هیجان دارم. به ساختمان ایستگاه راه‌آهن نگاه می‌کنم و خاطرات زیادی در من زنده می‌شود. برای بچه‌ها از عکس‌های افتتاح ایستگاه راه‌آهن تهران و رضا‌شاه می‌گویم. قطار به مقصد پیشوا را باید سوار شویم. نیاز نیست به سکوهای اصلی برویم. همین اول سالن پله‌هایی به زیرزمین می‌روند و از زیرزمین می‌شود سوار قطار حومه‌ای شد. قطار حومه‌ای اتوبوسی است. کوپه ندارد. سرتاسر صندلی است. قطار ۱۱:۴۵ به مقصد فیروزکوه. ویرم می‌گیرد که تا ته خط باهاش بروم. صندلی‌ها پراند. صندلی‌هایی که جفت خالی باشد گیر نمی‌آید. نمی‌شود که هر چهارنفرمان کنار هم بنشینیم. آدم‌ه ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:17

این آخری را دو بار رفتم. بار اول سیستم ضبط صدای‌شان مشکل داشت. خانم خبرنگار زنگ زد و با شرمندگی اعلام کرد که این‌طوری شده و اگر موافق باشید دوباره ضبط کنیم. خودم هم از ضبط اولی راضی نبودم. عرض یک هفته بعد از آن ضبط اتفاقات مختلف دیگری افتاده بود. داریوش مهرجویی کشته شده بود و تاسیس سازمان مهاجرت را یک شبه تصویب کرده بودند. توی ضبط اول، آن‌‌جور که دلم می‌خواست نتوانسته‌ بودم قصه‌ی خودم از حضور مهاجران افغانستانی در ایران را روایت کنم. خانم خبرنگار می‌خواست که صحبت بچرخد. به خاطر همین ۴ دقیقه ۴ دقیقه وقت می‌داد. بار اول نمی‌دانستم و این قانونش کمی صحبت‌هایم را پریشان کرد. نمی‌خواستم توی کلیشه‌ی موافق-مخالف قرار بگیرم. بار اول حس کردم که قرار گرفته‌ام. بار دوم اما از همان اول گفتم که بله افغانستانی‌ها در ایران یک مسئله‌ی بزرگند و آب پاکی را ریختم روی دست‌ خانم خبرنگار که من را سمت راست رینگ نیندازد. بعد هم توضیح دادم شیوه‌ی مواجهه با این مسئله به این سادگی‌ها که همه در بوق و کرنا می‌کنند نیست. البته توی ضبط اول، داستان آمریکایی‌ها و مکزیکی‌ها را خیلی مفصل‌تر شرح داده بودم. بار دومی خیلی کلی گفتم. کلا می‌خواستم بگویم مسئله به این یکپارچگی و یکدستی که همه جلوه می‌دهند نیست.فیلمش امروز منتشر شد. این‌قدر این چند وقت حرف زدم که حوصله‌ام نمی‌گیرد ببینم چی گفته‌ام و چی نگفته‌ام. خیلی هم مواظب بودم همه‌ی دگمه‌های پیرهنم بسته باشد. توی یکی از این نشست‌های همین هفته‌ها، قبل از شروع نشست دگمه‌ی پیرهنم را باز کردم که عینکم را پاک کنم. بعد یادم رفته بود دگمه را ببندم. توی عکس‌های بعد از نشست دیدم ای دل غافل دگمه‌ی پیرهنم باز بوده و کسی هم بهم نگفته. شانسم این بود که پیرهنه شق و رق ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 ساعت: 20:40

این مسیرهای پیشنهادی حاصل رکاب‌زدن‌های چند ساله‌ی من در شهر تهران'>تهران است. تهران در وضعیت فعلی در روزهای کاری برای دوچرخه‌سواری مناسب نیست. از افتادن در بازی ناجوانمردانه‌ی رقابت با ماشین‌ها و موتورها برای تصاحب نیم متر عرض خیابان و حتی الودگی هوا و دود و دم  که بگذاریم، آلودگی صوتی در روزهای عادی مانع از لذت بردن است. مسیر دوچرخه هم خیلی کم است و آن‌هایی هم که هستند در غوروق موتورسیکلت‌های وحشی تهرانند. اما در روزهای تعطیل، تهران آدمیزادی‌تر است. هم خیابان‌ها به خصوص در صبح‌ها خلوت‌ترند و هم سروصدا خیلی کمتر است. این مسیرها را برای صبح زود تا ظهر تهران در روزهای تعطیل عالی‌اند. مسیرهایی که می‌توانند خوراک یک سفر دونفره‌ی عشقولانه یا یک هم‌گروهی چند نفره و یا حتی برای تنهایی کردن یک دوچرخه‌سوار بریده از دنیا باشند: ۱. مسیر دروازه‌های قدیم تهران۲. مسیر راه‌آهن- تجریش۳. مسیر دیدنی‌های مشروطه۴. رودخانه‌ی عشق۵. به زیارت مزار عباس کیارستمی۶. پردیسان و باغ‌راه فدک و پارک نهج‌البلاغه۷. سرخه‌حصار و ده ترکمن۸. صد میدان نارمک۹. استادیوم آزادی۱۰. شهر ری‌گردیمعرفی مشروح مسیرها در این‌جا ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 17:35

دو سال پیش که سر تسلط دوباره‌ی طالبان ملت آه و واویلا راه انداخته بودند، یکهو احساس غریبی کرده بودم. من در حد خودم افغانستان و مهاجران افغانستانی را می‌شناختم. اما نمی‌توانستم آن‌جور که ملت آه و ناله می‌کردند، مرثیه‌سرایی کنم. از همه عقب مانده بودم. انگار همه بیشتر از من افغانستان و افغانستانی‌ها را می‌شناختند. استوری‌های دوستان مختلف دور از موضوع برایم یک جوری بود. قشنگ حس عقب‌ماندگی داشتم. نشسته بودم فیلم‌های تسلط طالبان را از این طرف و آن‌ طرف جمع کرده بودم. اما مبهوت بودم. از یک طرف از ته دل ناراحت بودم. سال ۱۴۰۰ بود و آغاز قرن جدید و راستش من آن موقع بیشتر از افغانستان برای خود ایران حس نگرانی پیدا کرده بودم. چون فکر می‌کردم که طالبان فقط بر افغانستان مسلط نشده است. بلکه آن طرز فکر در سراسر جغرافیا پراکنده می‌شود. سال بعدش که دوچرخه‌های بی‌دود را به خاطر استفاده‌ی مشترک زنان و مردان در شهر تهران جمع کردند دیدم که حسم درست بوده. یک ماه بعد از جمع‌آوری دوچرخه‌های بی‌دود مهسا امینی را کشتند و شد آن‌چه شد. از طرف دیگر فکر می‌کردم که تسلط طالبان بر افغانستان اصلا پدیده‌ی غیرمعقولی نبوده. حتی چند تا یادداشت کوتاه بر اساس دیده‌های سفر خودم به افغانستان هم نوشتم و تهش می‌خواستم نتیجه بگیرم که ظهور دوباره‌ی طالبان نتیجه‌ی طبیعی یک فرآیند بوده است. اما خب جو فحش و لعن و نفرین بر طالبان شدیدتر از این‌ حرف‌ها بود. بعدها حس کردم همراهی و همدلی ایرانی‌ها در آن برهه‌ی زمانی هم به خاطر خود افغانستانی‌ها نبوده. یک جور همانندسازی جمهوری اسلامی با نظام طالبان بوده شاید و آه و ناله بیشتر از برای حس شکست برای خود بوده تا هم‌دردی با افغانستانی‌ها... نعومی شهاب نای، یک حکایتی توی ک ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 17:35

بیا برایت از صداها بگویم. صدا ضبط کردن از فیلم گرفتن برایم هیجان‌انگیزتر است. همان‌طور که کلمات می‌توانند از تصاویر خیال‌انگیزتر باشند، صداها هم انگار همچه قابلیتی دارند. روایت یک پدربزرگ از عشق و عاشقی‌های جوانی‌اش در صدا خیال‌انگیزتر است از وقتی که تصویرش هم در قاب دوربین فریز شده باشد. عکس‌ها لحظه‌ها را ثبت و فریز می‌کنند. فیلم‌های روزمره هم انگار همچه خاصیتی دارند. اما کلمات و صداها انگار فقط یک وجه را می‌گیرند و بقیه‌ی چیزها را جاری می‌کنند.امروز هم مثل خیلی روزهای دیگر تا وارد مترو شدم هندزفری را از کیف درآوردم که یا بی‌بی‌سی انگلیسی گوش کنم یا کمی با دولینگو بازی‌بازی کنم. سرگرمی توی مترو‌ام است. کتاب همیشه همراهم هست. اما دست‌فروش‌های توی مترو زیادند و سروصدای‌شان مانع تمرکز. نمی‌شود به راحتی به دنیای کتاب‌ها فروغلتید. اما هندزفری و پادکست و بالا بردن صدا چاره است. سوار شدم و دیدم یک صندلی هم خالی است. آقایی که یک کاور گیتار جلویش بود باز نشسته بود. اشاره دادم که تنگ‌تر بنشیند و یک عذرخواهی الکی هم زیر لب پراندم و کنارش جاگیر شدم. تا دولینگو را بالا آوردم یکهو دیدم که او و مرد بغلی‌اش گیتارهای‌شان را درآورده‌اند و آن یکی دارد می‌نوازد و این یکی بلند بلند زده زیر آواز. هندزفری را از گوش درآوردم. بی‌فایده بود دیگر. یک کنسرت مجانی نصیبم شده بود. جایگاهم هم وی‌آی‌پی بود. ور دل آقای خواننده. همه چیز را رها کردم و خودم را سپردم به آهنگ‌های شادمهر عقیلی که یکی یکی می‌خواندند و بعد آهنگ‌های دیگران. سه چهار تا آهنگ خواندند. مترو ایستگاه به ایستگاه شلوغ‌تر شد. بعد از هر آهنگ ملت برای‌شان دست می‌زدند. یکهو یاد آمد که دارم به یک صدا گوش می‌دهم... بقیه در کار فیلم ضبط کردن بودند. ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 17:35